با من حرف بزن!
سلام خوب من!
حالت خوب است؟ بهتر شده بهترین من؟
(حال من هم بهتر است نگرانم نباش)
می دانی این جمله چرا داخل پرانتز نوشته شده؟
چون اساسا جایش اینجا نیست محض دلخوشی خودم نوشتمش می خواهم فکر کنم نگرانی و من محض رفع نگرانی ات خوبم!
این روزها همه اش صبوری کرده ام نداشتنت را! سکوت کردم خواستنت را! با همه وجود بغض شدم و از چشمهایم فرو ریختم
با همه ی توان دلم را به چنگ گرفتم که از دست طغیان مطالباتش لبریز نشود! اصلا چرا باید اینچنین باشد؟
یادت می آید خواستیم مبنایمان تربیت دینی باشد حالا می پرسم کدام مبنای دینی نداشتنت را برای من خواسته است؟؟
کدام مبنای دینی این همه خون جگر خوردن ها را مباح شمرده است؟ کدام تربیت دینی ناحقی را در تن پوش حق القا کرده؟
نگاه کن عزیز! دنیا پرشده از داشتنهای ناحق و نداشتن حق! نه اینکه عاجز باشم از گرفتن حقم نه!
من همه این روزها همه این صبوری ها همه این سکوتها همه این نخواستن ها را برای دلخوشی تو داشتم!
اما تو چه؟؟ تو برای دلخوشی که سکوت کرده ای مهربانم؟ تو چرا صدایت در نمی آید؟ تو چرا از قرار خودت هم رویگردانی؟؟
می دانی این روزها کجا ایستاده ام! بر قله ای که دامنه اش همه از جوانه های عشق من سرسبزند!
بر بلندایی که پله پله اش را به شوق محبت تو ! نگاه گرم تو! صداقت کلام تو! همراهی دل تو طی کرده ام!
حالا با من رو راست باش! این همه سکوت از شک نخواستن است یا از پشیمانی دل دادن؟؟
چقدر دیگر باید صبر کنم تا لب وا کنی؟ کاش می شد خودت بنشینی همه لحظه هایت را ببینی؟
خودت قضاوت کنی که چه برداشتی می تواند در پی داشته باشد!
فقط یک چیز را فراموش نکن صداقت کلامت حتی اگر به تلخی زهر باشد شیرین تر به جانم می نشیند تا این سکوت!
خیلی وقت است بوی تحمل می دهد هجاهای کلامت! باور کن نمی بخشم حتی ذره ای ماندن بر سر تحمل تو را!
با من حرف بزن عزیز! مگذار خوره تردید همه جانم را فرا بگیرد! با من حرف بزن!حرف بزن!
دلم گرفته برایم دعا کن!مراقب خوبترینم باش! شبت بخیر! خدانگهدارت!