حکیم دلگرفته ام!
سلام عزیزتر از جانم!
گاهی یادم می رود بگویم وقتی دلت می گیرد حکیم می شوی!
حرفهای حکیمانه ات دلم را می لرزاند! هنوز هم غصه دارم که نمی توانم باری از دوشت بردارم!
هنوز هم در این حسرتم که نمی توانم تسکینی برای غم هایت باشم!
از چیزی رنجیده خاطر بودی! این را خوب خوب فهمیدم ولی نخواستی بگویی!
شاید محرم نبودم محرم حرفهایت محرم غصه هایت محرم زندگی ات! نمی دانم!
چقدر این لحظه ها سختند مثل برق می گذرند! لحظه های داشتن تو همیشه برق آساست!
خوشحالم که ولی تمام می شود! دلت راحت می شود و شاید غصه هایت کمتر بشوند!
شاخه نباتم!حتما این لحظه ها این دقایق این ثانیه ها دل تو هم در تلاطم است!
خدا کمکمان می کند! یقین دارم این عشق مرا به باور بزرگی می رساند! این عشق نوید قشنگی خواهد داشت!
فقط باید صبوری کنم!نباید بگذاریم این اتفاقات آرامش دلمان را بر هم بزند! نباید بگذاریم اسیر حسی گذرا بشویم!
در عوض باید این نهال نوپا را به ثمر برسانیم! این عشق را که حاصل خون دل خوردنهای بسیاری است برای هر دو!
تو ولی به من قول بده که آرام باشی آرامشی که امید جوانه های یقین را در من و تو زنده کند!
آرام باش! من همین آرزو را برایت دارم! من هم تلاش می کنم آن باشم که تو می خواهی!
این دقایق را با من همراه باش این لحظه ها فراموشم نکن!
مراقب بهترینم باش! شبت بخیر! خدانگهدارت!