نوشداروی عشق!
سلام عزیزتر از جانم! سلام خورشید درخشان زندگی من!
حالت چطور است؟ مهربان من خوب است؟
خوش می گذرد این ساعتهای دور از ما؟ کیفت کوک است؟
حال و روز غریبی دارم! هستی .........نزدیکتر از تپش قلبم به من! آشناتر از جان در این کالبد به من!
پردیدارتر از مردمک چشمم و پرشورتر از مژگان به عشق مبتلایم!
در خیالم می آیی! چشمهایت زلال می شود و دستهایت مهربان تر از نسیم!
شهد عشق از لبانت می چکد و شوق آیینه در برق نگاهت می دود!
و من اینجا در دور و نزدیکترین فاصله به صبوری این لحظه ها چشم دوخته ام!
روبرویت می نشینم قدری از شکرخنده هایت بر می دارم و زلالی از چشمه سار چشمت!
و نوشدارویی می سازم که بر مرگ دلم نیز درمان باشد! و غم غربت بی دیدارت را تسکین ببخشد!
قرار دل پرداغم! حاصل عمرم! گاهی به این گوشه کنارها هم سری بزن! مبادا غبار تنهایی تارو پورد دلم را بپوساند!
گاهی بیا و به این کویر غربت زده از خنکای باران عشقت بنوشان! بیا و خواب حسرت مرا تعبیری درخور باش
دلم امشب بیش از همیشه طالب لحظه ای هر چند کوتاه از شیرینی نگاه توست!
بگذار بروم! بی تابی امان دلم را می رباید! بیقراری، جان از این تن رنجور به در می کند!
بگذار بروم! مثل پایان رویایی در نیمه شبی سرد! مثل خیال سرابی در کویری تشنه! مثل روح از قفس تن!
راستی فردا بلافاصله بعداز طلوع آفتاب منتظرم .....
روحی لک الفداء
مراقب عزیزتر از جانم باش! شبت بخیر! خدانگهدارت!