چقدر خوب است گاهی که نمی بینی ام!
سلام عزیز...
گاهی باید بیایی اینجا همین کنار من بنشینی و ببینی چقدر دنیا به آدم طعنه میزند نداشتنت را....
گاهی باید تو سکوت کنی ... من هم حرف نزنم ... فقط لحظه ها برایمان بگویند چقدر عمیق است جان کندن دلم وقتی به شیطنت حرفهایت بغض میکند...
چقدر خوب است گاهی که نمی بینی ام... و الا می فهمیدی هیچ خداحافظی ای بی قطره ی اشک من امضا نشد... و تو ندیدی... نفهمیدی...
چقدر خوب است گاهی که می دانم تو تنها نیستی ... و دنیایی امید توی باغ زندگی ات جوانه زده... و تو باغبان خوبی هستی و باغ تو همیشه شاد و سرزنده است....
گاهی که تنهای تنها گوشه ای نشسته ام و به تو فکر میکنم.... فکر میکنم که تو الان چه می کنی... بعد دلم خوش می شود که تو مثل من نیستی...
با خودم می گویم خدا را شکر... که بهترینم کسانی را دارد که دوستش دارند و دوستشان دارد و می تواند طعم زندگی را به حس واقعی تجربه کند....
تقسیم جالبی است گاهی من و همیشه دیگران!!!.... خوب است دیگر....من همیشه ام را با گهگاه حضور تو می سازم...
وقتهایی می روم چای دم میکنم ... و24 ساعت منتظر می مانم تا در گرمای حضور تو دم بکشد... آن وقت همان دو سه دقیقه همه ی طعم عشق را یک جرعه سر میکشم....
تو شاید ندانی... شاید تصورش را هم نکنی اما ... روزگار من با همین دلخوشی ها میگذرد ... گاهی آرام گاهی تلخ.... اما میگذرد....
راستی وقتهایی هست که با من حرف می زنی... در خیالم... خوش خیالی میکنم... برایت شعر میخوانم و تو حرف می زنی ... می خندی ... و من به حضور تو تکیه میکنم....
وقتهایی که دلتنگی امانم را می برد .....می آیی.... خواب خوشم را تصویر آمدنت پر می کند و من تا صبح زندگی میکنم زیر سقف نگاه تو....
وقتهایی کدبانوی خوبی می شوم عشق می پزم... با شوق تزیینش میکنم... از محبت چاشنی می سازم ... سفره ی دلم را پهن میکنم و پذیرای خیالت میشوم....
امشب هم گذشت ... من باز هم از تو نوشتم ... از تو گفتم و تو را خواستم.... چه محتوایی گرفته خواسته های من ....
مراقب خودت باش بهترینم... شب خوبی داشته باشی.... خدانگهدارت....