چگونه بی حضورت بمانم!
سلام مهربانم!
حالت چطور است؟؟ امید که بیخبری خوش خبری باشد!
خانه مان میهمان دارد و دل من میهمان جای دیگری است!
از بس نشسته ام دنیا را زیر و رو کرده ام و به خودم دلداری دادم خسته شدم!
ار بس شرایط مختلف پیش چشمم آمد و رفت! از بس نگاهم دور زد خانه را و نیافت!
از بس چشمانم ماهی را جستجو کرد! از بس دلم کسی را آرزو کرد! از بس خاطرم به خاطره ها گره خورد!
نمی دانم از بس ها را چه کنم! نمی دانم نداشتنت را با چه کسی در میان بگذارم! نمی دانم روزهای صبوری ام را با چه کسی تقسیم کنم!
مهربانم لااقل یک دلمشغولی برایم بگذار تا بتوانم این همه تلخی را به دوش بکشم! لااقل یک جا باش! یک جای پا داشته باش!
چگونه بی حضورت بمانم ! چگونه بی تو زندگی کنم! چگونه بی نفسهای تو بی محبت های تو بی نگاه شوخ تو بی صدای دلنشین تو این جا بنشینم و بگویم صبورم!
چقدر بی انصافند این روزها! شعله های این دل نیم سوخته را چه کسی خاموش خواهد کرد! تلخی این روزها را کی شیرین می کنی!
گیرم که من صبوری کنم تو چه؟ فکر می کنی به این روزها این ساعتها این لحظه ها ؟ نه تو فکر نکن! اصلا فکر نکن!
تو فقط آرام باش ! آرامشت را دوست دارم حس کنم! خوشی را دوست دارم در نگاهت ببینم!
گاهی حرف بزن با من خوب من! نه حرف نزن! حالا که اینگونه می خواهی حرف نزن!
من خودم حرفهایت را فکر میکنم! من خودم جمله هایت را می گویم و می شنوم!
من خودم عاشقانه هایت را می سازم! خودم هم کیف می کنم!
خودم صدایت را در دلم تکرار می کنم! و با شنیدن لحن شیرینت عشق میکنم!
ببین من نباشی هم تو را دارم! نخواهی هم تو را برای خودم نگه می دارم!
من از تو زرنگ ترم عزیز! فقط نمی دانم چرا دلم بیقرار می شود گاهی!
دل من است دیگر مهم نیست! این چیزها اصلا مهم نیست!
مهم تویی که فقط دلم می خواهد شیرین بدانمت
شیرین ببینمت! و احساست کنم!
مراقب عزیزترینم باش خوب من! شبت بخیر خدانگهدارت.