مزه تازه درد!
سلام عزیزترینم!
امشب هم مثل هرشب آمدم تا صفحهای دیگر از صفحات این دفتر به نام تو و به یاد تو رقم بخورد!
گر چه سخت است امشب حرف زدن نوشتن حتی نفس کشیدن!
اما من به همه شرایط غلبه میکنم تا حس نوشتن برای تو پابرجا بماند
اتفاقا حالا که با این همه سختی نشسته ام و با تو حرف میزنم برایم شیرین تر است
طعم درد خوشایند تر است! حالا حس میکنم که تو هستی!
تو کنار منی و با همین خیال حس تلخ درد به جانم مزه تازه می دهد!
گاهی میان کلمات سکوتی شیرین حاکم میشود
آنوقت تو میایی می نشینی اینجا و من همه لحظه ها را با تو در میان می گذارم!
گاهی میهمان چشمهایت میشوم نگاهمان آنقدر به هم گره میخورد که ازدحام درد هم نمیتواند ذهنم را از تو دور کند!
مهربانی ات امروز چه دلچسب و دلنواز بود!
بین همان چند دقیقه کوتاه من سهم ساعتها انتظارم را جدا کردم
ببین چقدر راحت میشود با من معامله کرد!
چقدر بد است هر وقت می خواهم حرف بزنم نمی شود!
دیگر نمیتوانم! مراقب بهترینم باش! به خدا میسپارمت! شب بخیر!