مشتاقی و مهجوری!
سلام مهربان من!
تلخ نباش و از تلخیها برایم نگو!
نه تلخ بودنت را دوست دارم و نه تلخ گفتنت را!
همه دلخوشی ام این بود که بین این همه فرسنگ جدایی عشقی کوتاه می کند این دوری نامرد را!
تو دیگر به رخ نکش این همه درد! این همه عذاب را!
دلتنگم نه فقط دلتنگ بودنت که دلتنگ شیرینی حرفهایت! دلتنگ مهربانی نگاهت!
شاید زنهای سرزمین من به اعجاب بنشینند اگر بدانند به خاطر بیان عشق و علاقه ام اغلب به تلخی کلام تو مبتلا شده ام!
شاید مردهای سرزمین من همه در حسرت این بمانند که کسی انقدر ذوق به دامنشان بریزد
من اما همیشه از عشق پرم ! از زیبایی کلمات عشق بر تو می بارم و تو هر گونه که می خواهی آن را بخر!
دوست نداری همه را دور بریز! نخواستی همه را ویران کن!
عشق نه آنست که طالب خریدار باشد! که همه این روزها و ساعتها هیچ به آن فکر نکرده ام!
نه اینکه دلم نخواهد! نه اینکه عاشقش نباشم که مشتاقم به حرف حرف حضور تو!
اما نه به قیمت آنکه اگر نبودی و نخواستی و نتوانستی دنیای عاشقی من هم تمام شود!
من این عشق را برای همیشه روزگار در دل و جانم پاسداری می کنم
تا روزی که خدا مرا لایق حضور تو بخواهد!
و تا آن روز انتظار شیرین ترین واژه زندگی من است!
و امید بهترین چاشنی لحظه هایم!
هر کجا که هستی خوش باش!
هر کجا که هستی دل مهربانت گرم باشد!
و در نگاه شیرینت برق شادی موج بزند!
مراقب عزیزترینم باش! شبت پر از یاد خدا! خدانگهدارت!