به دیده منت!
سلام عزیزترینم
حال مهربانم خوب است؟
خوب من! خدا نکند زاویه نگاه کسی از روی عقربه های ساعت به ناامیدی بچرخد!
آدم دلش می گیرد! یک چیزی به قلب آدم فشار می آورد!
تازه یادت می افتد که گلویت درد می کند! چشمهایت می سوزند!
حوصله نشستن نداری! شاید هم حوصله خانه را!
شاید هم کتابهایت را دوست نداری!
کلمات پیش چشمت مسخره می آیند!
دلت می خواهد هیچ کاری نداشتی! دلت می خواست می توانستی آرام به گوشه ای پناه ببری
شاید هم خواب را بهترین پناه خود می یافتی!
و چقدر تلخ است که مجبور باشی بیدار بمانی و همه این شرایط را تحمل کنی!
تازه به روی خودت هم نیاوری و بنشینی به کلمات و صفحات کتاب زل بزنی و با خودت آرام بگویی ... چرا؟ :(
بی هنری مرا به رخم نکش! نبودنت را تنبیه لحظه های من قرار نده!
چکار کنم که نمی توانم! نمی توانم برایت همانی باشم که تو می خواهی!
نمی توانم همان جور باشم که تو رضایت داری!
چکار کنم عزیز؟؟ ناصبوری تلخی به جانم افتاده!
دلتنگی عجیبی جا گرفته بین ثانیه هایم!
چکار کنم که انقدر بد شده ام؟ تو ولی ببخش! نمی دانم هر جور خودت صلاح می دانی!
شاید این ها همه خوب است! شاید باید دلم در کوره این تلخی ها بسوزد!
اصلا شاید شیرینی سرنوشت به همین باشد!
اگر این تلخیها زمینه شادی تو باشد به دیده منت! از این سخت ترش را هم می چشم!
امشب مرا میهمان هدیه ای نمی کنی؟؟
دلم خیلی وقت است برایش تنگ شده!
مراقب عزیز من باش! شبت آرام و شیرین! خدانگهدارت!